اندر احوالات دخترم در آستانه یک سالگی
سلام عزیز دلم این روزا ماشالله خیلی شلوغ شدی.صبح که از خواب بیدار میشی یکم بازی میکنی وبعدشم که از من آویزون میشی اجازه نمیدی من جایی برم یا کاری بکنم.همش بغلم میشینی و من هیچ کاری نمیتونم بکنم.بعد یکی دوساعت میخوابونمت و یکم به کارام میرسم.بعد بیدار شدنتم آنا به کمکم میرسه وشمارو میبره بیرون.
از بلبل زبونی شما دخترم بگم:به حاج بابا میگی "ادر".اون روز بیرون دیدی با دستت اشاره میکنی ادر ادر صدامیکنی. بعد به بابایی میگی" ایعید"یادگرفتی میشینی یه جا بادستت اشاره میکنی بیا.وخودت و اینجوری لوس میکنی
یادگرفتی از پله ها هم میری بالا
عاشق تاب بازی هستی وقتی از جلوی در اتاقت که تابت به اون وصله رد میشیم دستت و بلند میکنی و با اشاره بهم میفهمنی که تاب بازی میخوای
تازگیاهم دیگه تو حموم گریه نمیکنی و عاشق حموم شدی خودت میری سمتش
از کتاب هم که نگو وقتی کتاب میبینی انقد ذوق میکنی همه چی رو میبری سمت دهنت الا کتابمیگیری جلوت و ورق میزنی و هی پیش خودت یه چیزایی زمزمه میکنی یعنی اینکه کتاب میخونی
وقتی هم که گرسنه میشی و غذا میخوای میگی "بوف".عاشق بستنی هم که هستی انقد دوست داری که نگو.
وقتی واست آهنگ میزارم شروع میکنی به نا نای کردن.
بعد جونم واست بگه که منو حسابی خسته میکنی وقتی دارم تو آشپزخونه کار میکنم میای و از پاهام میگری و میخوای که بغلت کنم.منم مجبورا اونجوری آشپزی میکنم یاکارا مو انجام میدم.
قربونش برم عشق مدیریت داره مامانی فداش انقد ژست میگیری وقتی رو صندلی کامپیوتر میشینی که نگو
یه چند مدلم از خوابیدنات:
ووقتی از حوم اومدی:
باید روزی کم کمش دوبار بری بیرون با آنا مثلا خونه حیدر بابا میری و اگه یه روز بیرون نبریمت میشی این:عصرهاهم که با ما وعده داری با من وبابایی میری بیرون دخملم.
خلاصه دیگه هیچی همه چی تمومی عشقم.فدات شم.این روزا که یه چن جایی مهمونی رفتیم همه واست غش و ضعف میرفتنشماهم که مغرورکسی رو محل نمیذاری.ولی با اینهمه همه دلشون برات ضعف میره عززززززززززززززززیز دل مامان.
ودر آخر جا داره از شکلکستان مینابه خاطر این عکسای زیباش تشکر کنم.چون از این مدلات عکس نداشتم و متاسفانه در گرفتن عکس همکاری نمیکنید از وب دوستمون کمک گرفتم.
راستی تایادم نرفته بای بای کردنم یاد گرفتی