نازنین زهرا جوووونمنازنین زهرا جوووونم، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
عاشقانه های منوهمسریعاشقانه های منوهمسری، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
مامان مینامامان مینا، تا این لحظه: 31 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 36 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
وبلاگ جون ماوبلاگ جون ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نازنین زهرا هستی مامان و بابا

نی نی مون دخمل مامانه عسل باباس هورااااااااااااااااااااا

سلام خوشگل مامانی خوبی نفسم؟دخمل مامان شانزده بهمن رفتتم سونوگرافی کسری آخه میگن اونجا دقیق نشون میده رفتم صبح نوبت گرفتم واسه بهد ازظهر بهم نوبت سونو دادن ساعت15:45چون بابا سعید کار داشت نمیتونست باهامون بیاد منم بامادر جون رفتم نمیدونستی چه استرسی داشتم مهم نبود بهم میگه نی نی تون چیه فقط مهم این بود که بگه نی نی تون سالمه دست وپا وسر چشم و...سرجاشه.خلاصه قبل اینکه برم اتاق بابا سعید دیگه کلافه ام کرده بود هی دو دقیقه یه بار زنگ میزد چی شد چی گفت؟؟؟ منم دیگه خسته شدم گفتم عزیزم حتما از اتاق بیرون نیومده بهت خبر میدم.میگفت باشه بگو عکسش رو بندازن منم بیبینم یا فیلمش بردار خیلی ذوق داشت خلاصه هیچی دیگه نوبت ماشد ورفتیم تو روتخت دراز کشیدیم و...
22 بهمن 1392

معرفی مامان وبابا

سلام عسل مامانی خوبی خوشگلم..میخوام الان یکم از خودمون بگم یعنی مامان مینا وبابا سعید.من وبابا سعید 29تیر سال1391 باهم عقد کردیم بعدش 24 خرداد 1392 باهم رفتیم زیر یه سقف. اولش میخواستیم من که درسم تموم شد توخوشگل به دنیا بیای اخه میدونی که من دارم الان درس میخوام تو دانشگاه رشته مهندسی برق الکترونیک باباتم که ارشد برق قدرت داره .اره داشتم میگفتم تصمیم نداشتیم حالا یکی دوسالی نی نی بیارییم ولی بابایی ومن طاقت دوری از تو رو نداشتیم واسه همین بود که تصمیم گرفتیم عسل مامانی یعنی توکه حاصل عشق من وبابایی هستی به دنیا بیای.بعد امروزم که 10 اذر 1392 هست با یه بی بی چک متوجه شدم که نی نی مون تو راهه نمی دونی باباسعید چه ذوقی کرده بود همینطورم من.عزی...
22 بهمن 1392

درد دل مادرانه

سلام عسیس مامان خوبی قربون چشای خوشگلت برم عسل مامانی الان دقیقا سه ماهشه امروز ماهگرد روزیه که خدا تورو به ماهدیه دادو تودل مامانی جگرفتی قربونت برمم مامان مینا خیلی دلش میخواد زودتر بپری بغلم بوست کنم نازت کنم از بابا سعید نپرس که دل تودلش نیس حرفت که پیش میاد میشه این انقد دلش میخواد توپیشش باشی باهات بهم پز بده اخه میگه نی نی مابابایی میشه منم میگه نه واس خودمه به کسیم نمیدمش.یه چیز بگم در گوشی بابا سعید که خیلی نازتو میکشه یه وقتایی حسودیم میاد اخه فک میکنم که فقط تورو دوست داره منو دوست نداره ولی ازته دلم راضیم به این چون دوست دارم رابطه ات با بابات خیلی صمیمی باشه راستی منم دوست داشته باشیا یه چن روز پیش رفتیم وسایل نی نی هارو دیدیم د...
22 بهمن 1392

اولین روز مامان شدنم

سلام عسیس مامان ما یعنی من وبابا سعید امروز فهمیدیم که تورو داریم .نمیدونی بابایی چه ذوقی کرده بود وقتی فهمید یه جیگیلی ناز نازی داره.منم همینطور من از قبلش یه ذره شک کرده بودم که تورو دارم ولی امروز مطمئن شدم.باباسعید انقد خوشححال بود که نگو ونپرس حتی امروز سرکارم نرفت بعد باهم رفتیم بیرون واسه اینکه حاصل زندگیمون داره به دنیا میاد یه جشن کوچولو سه نفره گرفتیم من وباباسعید وعسل مامانی.خوب حالا یه نطرم بدید بده نمیشه ها.ماهم می فهمیم یکی هست نگامون میکنه.
10 آذر 1392
1